پاندورا

درباره بلاگ
آخرین مطالب
پیوندها
22 December 17 ، 20:00

Salvation

هیچوقت تو زندگیم به اندازه این چند روز احساس خوشبختی نکردم.هیچوقت.انگار یه نسخه از بهشت رو گذاشته باشن جلوم.


کاش زود تموم نشه.حس میکنم کل زندگیم هر کاری که کردم به خاطر این بوده که بالاخره برسم به این روزا.

28 November 17 ، 19:34

No1

کاش یه نفر تو زندگیم پیدا میشد که واقعا براش مهم باشم.یه نفر فقط.

25 August 17 ، 21:19

NotKnowing

دلتنگ تصورات گذشته ام.دلتنگ روزایی ام که خیلی چیزا رو درباره ی اطرافیانم نمیدونستم.

دلم دوباره ندونستن میخواد. ندونستن همون خیلی چیزا.

12 March 17 ، 15:02

Criterion

"بعضی ها هم خاطره نمی شوند، میشوند معیار برای سنجش همه آدم های بعدی.

میشوند سقفی که آدمهای بعدی، هرچقدر هم خوب باشند اگر قدشان به آن نرسد یک جای کار میلنگد.


و آخ از این فلانی ها."


کپی از: اینجا

10 March 17 ، 12:19

Spring

گویا بهار چاره ای جز خوب بودن ندارد.مجبور است مدام امید ما در سوز زمستان باشد.هرچقدر که زمستان بهمان بدی کند، هرچقدر آزارمان دهد،هرچقدر با آن سوز کذایی اش سرتاپای وجودمان را منجمد کند،از او دلخور نمیشویم.دلخور نمی شویم چون انتظاری جز این از او نداریم.چون میدانیم که او "زمستان" است.

اما بهار چه؟کافیست یک اتفاق ناخوشایند در بهار رخ دهد،اولین چیزی که به ذهنمان خطور میکند این است که "سالی که نکوست از بهارش پیداست."  به قدری به بهار امید واهی داریم که یادمان میرود بهار محکوم نیست به خوب بودن.

17 February 17 ، 12:32

Maleficent

یه روزایی بود مطمئن بودم دلیل اتفاقایی که برام میفته دعای خیر توئه؛اما فکر کنم چند وقتیه دیگه برام دعا نمیکنی.برا همینه برگشتم به ذات ناپاک خودم.حتی بدتر از قبل شدم،خیلی خیلی بدتر.شدم آدمی که خودش از هم خودش و کاراش بیزاره. کاش هیچوقت نفهمی بعد از تو چجور آدمی شدم. پلید،پلید،پلید.پلید بهترین واژه ایه که منِ فعلی رو توصیف میکنه.

14 February 17 ، 21:15

Seclusion

"در تنهایی انسان خویش را میخورد و در جمع،بسیاری او را."



گوشه‌نشینی، یکی از آزمایش‌های بزرگ انسانی برای داشتن قدرت خویشتن‌داری است. توان غلبه بر دلتنگی و خستگی، نشانه قدرت روحی بسیار بالایی است. احساس می‌کنم اگر گوشه‌گیری را از دست بدهم، خودم را از دست می‌دهم. من علاقه‌مند به ماندن در این عزلت هستم.

#محمود_درویش

10 February 17 ، 22:51

Futile

دارم خل میشم کم کم.نمیدونم باید چیکار کنم،نمیدونم.
نمیتونم برای کسی کاری بکنم.نمیتونم حال کسیو خوب کنم.بودنم فرقی با نبودنم نداره.بیهوده ام.بیهوده.
05 February 17 ، 23:41

FuckingOxygen

سخته مدام صدای گریه های عزیزتو بشنوی ولی تنها کاری که بتونی بکنی گریه کردن باشه.سخته جلوی چشمات زجر بکشه و تنها کاری که بکنی پا به پاش زجر کشیدن باشه.سخته ذره ذره تحلیل رفتنشو به چشم ببینی.اونقدر سخت که وقتی به خودت بیای،می بینی به همون اندازه تو ام تحلیل رفتی.داغون که بودی،حالا داغون تر شدی.


وقتی که می بینم برای نفس گرفتن،برای یه ذره اکسیژن ناقابل چطور تقلا میکنی،فقط دلم میخواد نفس نکشم.دلم میخواد به جای من تو بتونی نفس بکشی. خجالت میکشم از این اکسیژن های لعنتی که هدر میدم.به خدا خجالت میکشم.

04 January 17 ، 15:08

InNeedOfALittleConsolation

رو تخت سرد بیمارستان،بهم سرم میزنن و من به تو فکر میکنم.به اینکه درموردت اشتباه میکردم فکر میکنم.مامان که با اون لبخند مصنوعیش باهام حرف میزنه،به خنده هامون فکر میکنم.به روزای خوبمون.چشمای خسته مریض بغلی رو که می بینم به خستگی مغز خودم فکر میکنم.همه ی سلول های لعنتیش پر شدن از فکر تو.

راستشو بخوای، تو زمان بزنگاه امیدم فقط به تو بود.الان دقیقا خود اون زمان بزنگاهه.نیستی.وقتی توام دیگه نیستی،نمیدونم باید دل به چی خوش کنم.نمیدونم بخدا.

آخ که چقدر دلم لک زده برای یه دلخوشی کوچیک.


"چشم انتظار ما که تو بودی،نیامدی

دیگر امید نیست به چشم انتظاری ام..."